لب من بر لب او گر برسد میماند
اثر لذت آن بر لب من تا لب گور
لبخند معاوضه كن با جان شهريار
تا من به شوق اين دهم و آن ستانمت
لحظه ای عشق به دست کس و ناکس ندهی
دل عزیز است مبادا به هر کس بدهی
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را
ليوان ز لبت بوسه گرفت و من بوسه ز ليوان
ديدي ز لبت بوسه گرفتم به چه عنوان
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
و رنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
لحظه ها در پي هم ميگزند و ميان انها تو فقط ميماني
لحظه اي با من باش تا ابد در دل من مهماني
من نمـی گـویـم سـمـنـدر بـاش یـا پـروانـه باش
چون به فـــکر سوختن افتاده ای مردانـــــه باش
معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست
پـیـرم امـا بـگـذاریـد کـه جـاری بـاشـم
مهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان
سر خود می خورد آن پسته که خندان باشد
میر من خوش میروی كندر سرو پا میرمت
خوش خرامان شو كه پیش قد رعنا میرمت
ما زهر روشن دلی یک رشته فن آموختیم
عقل از مجنون وعشق از کوهکن آموختیم
منی که لفظ شراب از کتاب می شستم
زمـانـه کـاتـب دکـان مـی فــروشـم کــرد
من ان نی ام كه حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و اب بی تو حرام!
مـن و تـو مـثـل دو تـا رود مـوازی بــودیــم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
من خواب دیده ام که تو آغاز می شوی
بنـیـانــگـذار سـلسـلـه نــاز مـی شــوی
مگـر هـر قـصـه ي شـيرين شـبي پايان نميـگـيرد
تو آن افسانه ايي هستي كه بي اغاز مي ميرد
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
معشوق اگر تيغ جفا بر کشد از خــشم
عاشق چه کند گر سر خود پيش ندارد؟
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکیم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
مُـردم از بس شـهر را گـشتم يکي عـاقل نبود
راستي تو اين همه ديوانه ميخواهي چه کار؟
من از حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم
كــه عـشـق از پـرده عـصـمـت بـرون آرد زلـيـخا را
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم
نگاهت را مگیر از من که با ان عالمی دارم
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست
وفا آن است که نامت را همیشه زیر لب دارم
ميــخام عـاشق بشم امـا تب دنـيـا نميزاره
سره راهه بهشت من درخت سيب ميكاره
من چرخش تصويرم سر گيجه نمي گيرم
بگــذار که تـقـديـرم هـمـواره بــچـرخــاند
من به جرم با وفایی این چنین تنها شدم
چون ندارم همدمی بازیچه ی دلها شدم
من بـه خـط و خبـری از تــــو قتاعت کردم
قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
من اگر عاشق نباشم از خودم سیرم
من اگر عاشق نباشم زود می میرم
من دل به كسي به جز تو اسان ندهم
دردي كه گران خريدم ارزان ندهم
صد جان بخرم در ارزوي دل خويش
ان دل كه تورا خواست به صد جان ندهم
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابـسـتـن از آن به،که ببندی و نیـایی
مرا دردی سـت بی درمان، علاجش هیـچ درمــانــی
چه سان گویم؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم؟
ماهم این هفته برون رفت وبه چشـمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چــه بــوده است مـــراد وي از ايـن سـاختنم
مـا را گـلـي از روي تو چيـــدن نـگذارند
چيدن که خيال است که ديدن نگذارند
مثل ابرای زمستون دلم از غصه پره
شیــشه ی نازک دل منـتـظر تلنگره
مرا میبینی و هر دم ز یادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مـن پرستــو ی خــزان دیــده و خـامــوش تـوام
حسرتی گر به دلم هست همان دوری توست
می رسد روزی که شرط عاشقی دلدادگی است
آن زمــان، هـر دل فقط یــک بار عـاشـــق میـشود
مـرد را دردي اگر باشد خوش است
درد بي دردي علاج اش آتش است
مستي بهانه كردم و چندان گريستم
تا كس نداندم كه گـــرفتــار كيــستم
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چکار است
مرا ز یاد تو برد و ترا ز دیده من
زمانه بیشتر از این ستم چه خواهد کرد
مرا با شمع نسبت نیست در ســوز
که او شب سوزد و من در شب و روز
من بلبل ان گلم که در گلشن راز
پژمرده شد و منت شبنم نکشید
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
مشو غافل در این گلشن چو شبنم از نظر بازی
که تا بر هم گذاری چشم را ، افسانه خواهی شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد؟
من دگر شعر نخواهم بنويسم كه مگس
زحمتم مي دهد از بس كه سخن شيرين است
میروم تا عاقبت دیوانه ای پیدا شود
همزبون این دل شوریده رسوا شود
مدعی خواست که اید به تماشاگه راز
دست غیب امد و بر سینه نامحرم زد
1
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هوا داران کویش را چو جان خویشتن دانم
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
مي كُشد غيرت مرا گر ديگري آهي كشد
زان كه مي ترسم كه از عشق تو باشد ، آه او
مرا دردي است اندر دل كه درمانش نمي دانم
جوابي هم نمي آيد ز هر در هر كه را خوانم
مرا کدام جدا کرد بی گناه از تو؟
سیاه بختی من یا که اشتباه از تو؟
من اي صبا ره رفتن به كوي دوست ندانم
تو مي روي به سلامت سلام ما برساني
نظرات شما عزیزان: