وعـده قـتـلم به فـردا آن پـری پـیـکـر دهد
باز می ترسم که فردا وعده ی دیگر دهد
وقتي که در ميان دلدادگان نشستي
دلداده باش و ديگر از دلبري حـذر کن
وقتي مجنون ديگه ميلي
نداره براي ليلي
وقتي ليلي جاي مجنون
پيش فرهاد ميره خيلي
وقتي فرهاد جاي شيرين
به جاي اون عشقه ديرين
ميره جاي ويس رامين
من ميگم نفرين به اين عشق
شماها هم بگين آمين
هـر کـه از درد طلـب شـکـوه کـند نامردست
عشق دردیست که درمان هزاران درداست
هر که را بر خاک بنشانی به خاکت می کشد
شـمـع آخــر تـکـیـه بـر خـاکـسـتـر پـروانـه کـرد
هر کس ببیند حال من، داند که هجران دیده ام
آری خرابـی ظاهـر اسـت آنـجـا که طوفان بگذرد
هرکسی کام دلی آورده از کویت به دست
ماهم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
هر چه بر من گذشت حقم بود
مــن از ايــن بـيـشتـر سزاوارم
تــو گنـاهـــي نــداري اي زيـبـا
مرگ بر من كه دوسـتت دارم
هر شب تا به سحر یک شبه بیدار تو ام
تــو گـل سرخ منی ،من به خدا خار توام
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر ســر آتش میـسـرم کـه نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایـل تـو بـدیـدم نه صـبر ماند و نه هوشم
هر برگ مرا زردی پاییز فروریخت
با این همه،در دل نگران دگرانم
هــر آنـچـه در زمــانه درد دل بود
یکی کردند و عشقش نام کردند
هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان كنم
سیـنـه میگوید كه من تنگ آمدم ، فریاد كن
هرکس به تمنای کسی غرق نیازست
هرکس به سوی قبله خود رو به نمازست
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست
هـلاك مي كـندم فـرقـت تـو دانستم
وگرنه رفتن از اين شهر مي توانستم
هر شب ستاره ای به زمین میکشندو باز
این اسمان غم زده غرق ستاره هاست
هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فرو ریختنی است
هر که در سینه دلی داشت به دلـداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
هر شب ميان مقبره ها راه مي روم
شـايد هواي زيستــنـم را عوض كنـم
هـمـه جــا قـصـه دیـــوانـگی مجـنـون اسـت
هیچکس را خبری نیست که لیلی چونست؟
هر که را عشق نباشد نتوان زنده شمرد
وان که جانش ز محبت اثری یافت نمرد
همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف
به امید آنکه روزی به شکار خواهی آمد
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
هرشب از محنت هجران تو مي ميرم و پس
مي کند باد سحر زنده به بوي تو مرا
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
هر کجا محرم شدي چشم خيانت بازدار
چه بسا محرم که با يک نقطه مجرم مي شود
هر ناز كه بفروشي ، من مشتري نقدم
اينك دل من بستان ، از بابت بيعانه
هواي ديده طوفاني، دلم درياي محنتها
گهي مي بارد اين ابر و گهي مي غرد اين دريا
هرکجا دور از تو باشم نازنين غربت نشينم
هرکجا پايت گذاري خاک نرم آن زمينم
هر كس كه دلدار مرا
از من جدا كرد اي خدا
خواهم بسوزاني دلش
سازي ز دلدارش جدا
هر جواني كه به دل عشق ندارد پير است
پيري آن نيست كه بر سر بزند موي سپيد
1
هرگز وجود حاضر غايب شنيده اي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
هر لحظه در برابر من اشک ريختي
از چشم پر ملال تو خواندم شکايتي
بيچاره من ، که با همه ي اشکهاي تو
هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
هرکه را ديدم به راز عشق محرم ساختم
خويش را در عاشقي رسواي عالم ساختم
هیمشه عکس نازت روبه رویم
نگاه تو دلیل جستجو یم
چرا باید تمام حرف ها را
بدون تو به تصویرت بگویم
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق
اين نکته نوشته ايم بر دفتر عشق
سر دوست ندارد آنکه دارد سر عشق
همه ذرات جان پیوسته با دوست
همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا
خدابا این منم یا اوست اینجا ؟
نظرات شما عزیزان: